از رنج های ماهرانه خلق شده در چرخه زندگی یکی هم این است که تمام جهان را برای کسی بخواهی که دوستش داری، و بعد کم بیاوری. دور بایستی و نگاه کنی که کسی دیگر آرزوهای او را دانه دانه برآورده می کند، دم نزنی، حرف نزنی، استخوان تیز گلایه در گلوی از بغض بسته ات بماند، صدایت در نیاید، هروقت کسی پرسید بگویی خوبم، با چشمهای تر نگاه کنی، نگاه کنی، نگاه کنی، خوشحال باشی از دیدن خوشحالی او، به شبها فکر نکنی، به روزها فکر نکنی، مرض داشته باشی و تمام جزئیات را از دور دنبال کنی، و تمام ساعات را به یک دلفین پیر فکر کنی که از برنامه های سیرک حذف شده و می داند قرار است فردا ظهر غذای ه ها شود. یک رنج کشنده زندگی هم " کم بودن " است. دور ماندن. نگفتن. نخواستن. ندیدن. یک شیوه کشنده از زوال تدریجی: تو یک بار در عمرت برای یک نفر کافی نیستی، و بعد از آن دیگر مهم نیست چند مومن به دینت ایمان بیاورند. برای ابد، پیامبر مصلوب ساکتی هستی که آخر هر نماز، خودش را و خدای خودش را لعنت می کند. بعد از خودش می پرسد آن یار جفاکار چرا دیگری را به من ترجیح داد؟ چطور توانست؟ خودش جواب خودش را می دهد: او بس بود، من نبودم. همین!!!
حمیدسلیمی



چند صائب سر به زانو در غم زلفش نهم؟

عاقبت مغز مرا فکر پریشان می خورد


صائب تبریزی




مشخصات

آخرین جستجو ها