رودِ تنهاییِ من  تا ابدیت  جاری است

رودِ تنهاییِ من ماضیِ استمراری است 


زندگی مثل همین قصّه ی تنهایی من

اختیاری است که در ذاتِ خودش اِجباری است 


دل که دل نیست، بلوری ست که از فرطِ غبار

مثل یک ظرفِ عتیقه تَهِ یک انباری است! 


موشها ذهنِ مرا، روحِ مرا می کاوند!

چند وقتی ست میانِ تنِ من حفّاری است 


درّه ها حاصلِ زخمی ست که از تنهایی

بر تنِ کوه فرود آمده، زخمش کاری است 


گاه گِردِ سرِمن کُلّ ِ جهان می گردد

قصّه ی مبهمِ دیوانگی ام اَدواری است 


غیر تنهایی بی واژه و گسترده ی من

هر چه در چشمِ جهان هست همه تکراری است…


گاه گاهی دلِ خود را به دلِ من بِسپار!

رودِ تنهاییِ من  تا ابدیت  جاری است…



یدالله گودرزی (شهاب)


مشخصات

آخرین جستجو ها